شنبه ۱۴ مرداد بعد از نماز مغرب و عشا
راه ندادند هرچه رفتم و آمدم فایدهای نداشت این دل انگار سنگ شده بود به دلم افتاد به یکی از دوستانش متوسل شوم دست به دامن آقای نخودکی شدم
چه کردهای با خودت مگر بیوفایی کردهای عهد بستهای با او و عمل نمیکنی حیف است همه دنیا را هم به دست آوری با محبت او قابل مقایسه نیست منم افسوس میخورم کاش بیشتر صرف او میکردم
دل شکست فرو ریخت ...
البته فرصت ورود نبود و از همان پنجره صحن سلام دادم و به هتل رفتم
- ۰۲/۰۶/۰۲