شرح پریشانی یک آواره

  • ۰
  • ۰

کمتر از ذره نیی

دوشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۲ بعد از نماز مغرب و عشا

امروز هم به حرم راه‌ ندادند. دوباره خدمت شیخ رسیدم، اول بی اعتنایی بود، مُلک‌ خواندم، کمی عجز و لابه کردم. گفت چه بی وفایی و تازه فهمیدم امام کیست که ده ها سال بی وفایی ای که یک روز آن را اولیاالله ملامتش می کنند، امام کریمانه چشمپوشی می کند.
صحبت از ارزش عمر شد، جوانی، توان و ... . همه را صرف جسم کردی که رو به ویرانی ست ... ولش کن،
همین یکسال در چه باتلاقی داشتی فر می‌رفتی. امام ریوف دستا را می گرفت، نماز شبت چه شد؟ خمس محاسبه کردنت؟ ارتباطت با رهبر؟ چقدر حساسیت هایت به دروغ و غیبت و حق الماس و بیت المال کم شد. این همه رفتارهای بچه هایت نهیبت نمی زد؟ بزور نجاتت دادند.نگر چقدر قدرت داشتی، بیا ببین این دستگاه چعه قدرت ها میدهد، هیچ هم کم نمیاورد،هر چه ببخشد تمامی ندارد،اینقدر قدرت و مقامات هست که ببخشند. حداقلش اداره دنیاست.
تو میخواهی زیردریایی بسازی که دشمن را نابود کنی؟؟؟ خب دریا را تسخیر کنی که راحت تر کار تمام می شود ...
تو ادعاهای بزرگی کردی، برای تو برنامه های بزرگی هم داشته اند ولی خودت باور نکرده ای، بیراهه می روی،
بست بنشین و با خودت تعیین تکلیف کن، بنده دنیایی یا میخواهی دنیا را رها کنی، انتخاب کن و تا نگرفتی دست از دامن حضرت نکش ...
دیر شد ه بود، خانواده منتظر بودند به هتل برای شام برویم
از همانجا یک‌ کتاب دعا برداشتم و باز کردم، صفحه زیارت مختصر آمد، سلام که دادم چنان امام علیه السلام بنده نوازی کردند، چون ظرفیت کم من را و بی صبری ام را می داند، که بالاخره گوشه چشمی نظری لازم دارم ...
باز توفیق ورود به حرم نشد و از همانجا به هتل رفتیم.

 

  • ۰۲/۰۶/۰۲
  • محسن حیران

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی